کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: کتاب


مقاتل الطالبيين‏

موضوع : چهارده معصوم (ع)
ناشر : دار المعرفة بيروت‏
انتشارات :

كتاب مقاتل الطالبيين‏  در قرن چهارم هجری توسط ابوالفرج اصفهانى  در یک جلد به زبان عربی و با موضوع دوازده امام عليهم  نگاشته شده است که کار نگارش آن در سال ۳۱۳ هجری به پایان رسیده است . این كتاب توسط آقای جواد فاضل‏ ترجمه و با نام  فرزندان ابو طالب در سه جلد توسط كتابفروشى على اكبر علمى‏ به چاپ رسیده است.  ابوالفرج اصفهانى محورش نگارشش را  درباره كشته‏ شدگان خاندان ابوطالب يعنى فرزندان اميرالمؤمنين على علیه‌السلام، جعفر و عقيل قرار داده است.

محتوا و هدف از تالیف مقاتل الطالبيين‏: ابوالفرج هدف از تأليف خود را فراهم آوردن شرحى كوتاه از چگونگى زندگى و مرگ فرزندان ابو طالب از زمان پيامبر(ص) تا زمان نگارش كتاب بيان مى ‏كند. البته وى تنها اخبار طالبيانى را گرد آورده كه مرگشان دلايلى سياسى داشته، يا قيام‏ هايى را روايت كرده كه هدف آنان اجراى عدالت بوده است. مؤلف اخبار ۲۱۶ نفر از اين خاندان را آورده و پس از شرح حال جعفر بن ابى ‏طالب به دوران بنى ‏اميه و بنى ‏عباس پرداخته و نام علويان را زير نام خليفه ‏اى كه در آن زمان حكم می‌رانده، آورده است.

روش تأليف ‏مقاتل الطالبيين‏: اين كتاب به شيوه روايى تدوين شده ولى از آنجا كه مؤلف بناى بر رعايت اختصار داشته گاه همه اسانيد مربوط به اخبار را ذكر نمی‌کند.

منابع‏ مقاتل الطالبيين‏: منابع ابوالفرج در اين كتاب از اهميت ويژه‌اى برخوردار است و بيشتر مؤلفانى كه ابوالفرج به آنان استناد كرده، كتاب‏هاى ارزشمندى مرتبط با موضوع همين كتاب داشته‌اند، ولى اكنون نشانى از هيچ يك در دست نيست. مهم‏ترين منبعى كه به طور گسترده مورد استفاده وى قرار گرفته، كتابى است در اخبار خروج محمد بن عبد الله، معروف به نفس زكيه و برادرش ابراهيم، تأليف ابن شبّه كه به نام كتاب محمد و ابراهيم ابنى عبد الله بن حسن مشهور است. اما به نظر مى‏ رسد كه وى بنا به گرايش مذهبى‏ اش اخبار را گزينش كرده است. از ديگر مآخذ ابوالفرج در نقل اخبار مربوط به قيام علويان در زمان منصور عباسى مى‏ توان به زبير بن بكار، ابن ابى خيثمه، واقدى و محمد بن على بن حمزه علوى اشاره كرده كه ابوالفرج در نقل اخبار كوتاه پايانى كتاب، بر مقاتل الطالبيين او تكيه داشته است. مؤلف نخست نام كامل و نسب فرد را مى ‏آورد و گاه نام مادران وى را تا جدّ اعلى نقل مى ‏كند. در پايان روايات، معمولا اشعارى را كه در رثا يا مدح آن فرد سروده شده است، ذكر می‌کند.

اهميت كتاب ‏مقاتل الطالبيين‏: كتاب مقاتل بعدها، بيشتر به سبب جامعيت و نيز دقتى كه در نقل اخبار آن صورت گرفته، مورد استناد و استفاده مؤلفان بسيار واقع شد. شيخ مفيد، ابن صوفى و ابن عنبه، همچنين مؤلفان زيدى و هم‏مسلك مؤلف كه به جمع و نقل اخبار مربوط به ائمه و بزرگان خود همت گماشتند، همواره از كتاب مقاتل به عنوان اصلى‏ترين مأخذ نام برده ‏اند.

بررسى منابع‏ مقاتل الطالبيين‏:

ابوالفرج با بسيارى از بزرگ‏ترين نويسندگان فرهنگ عربى معاصر، و با بسيارى نيز دوست و همنشين بود: تنوخى و ابن نديم به او نزديك بودند و ابو نعيم اصفهانى در بغداد به ديدار او شتافت (نك: تنوخى، نشوار، ۱/۱۸، الفرج، ۴/۳۸۳؛ ابن نديم، ۱۵۸؛ ابو نعيم، ۲/۲۲). با اينكه ثعالبى و ابو حيان توحيدى و خطيب بغدادى اندكى بعد از زمان ابوالفرج كتابهاى بزرگى در زمينه ادب تأليف كردند، ملاحظه مى‏ شود كه هيچ يك به زندگى ابوالفرج نپرداخته‌اند. تنوخى در نشوار تنها يك بار به صله‌هاى كلانى كه وزير مهلبى به ابوالفرج مى‏ داده است، اشاره مى ‏كند (۱/۷۴). ابن نديم فهرست نسبتا خوبى از آثار او به دست داده است (ص ۱۲۸). ثعالبى عمدتا شعر  او را مورد توجه قرار داده و ۱۲ قطعه كوتاه و بلند از آثار او نقل كرده است (۳/۱۰۹-۱۱۳). اطلاعاتى كه خطيب بغدادى مى ‏دهد، اندكى بيشتر است، اما او هم چيز عمده ‏اى بر اين آگاهي ها نمى ‏افزايد. حدود دو سده پس از خطيب، ياقوت مى ‏كوشد كه اطلاعات جامع‏ ترى از احوال ابوالفرج فراهم آورد. وى پس از ذكر نام و نسب و دامنه اطلاعات ابوالفرج و نيز بحث جالبى درباره تاريخ وفات او، از شيوخ و شاگردان او نام می‌برد و آنگاه به روايات و داستان هايى كه درباره او نقل كرده‌اند، مى‏ پردازد و در همه موارد منابع خود را نيز ذكر مى ‏كند. از همين امر اهميت كار او آشكار مى‏ شود، زيرا چند روايت جالب- هر چند قابل انتقاد - از وزير مغربى و نيز از ادب الغرباى ابوالفرج نقل كرده است كه برخى از آنها منحصر به فرد هستند، مثلا روايات مهمى را كه وى از نشوار تنوخى آورده است، در چاپهاى اين كتاب نمی‌توان يافت. بدين سان ياقوت مهم‏ترين و وسيع‏ ترين منبع شرح احوال ابوالفرج گرديده و همه گفتارهاى گوناگون دانشمندان پس از او و نويسندگان معاصر در اين باره بر روايات او استوار شده است. منابع پس از او، چون قفطى، ابن خلكان، ابن خلدون، ابن شاكر كتبى، ذهبى و ديگران هيچ چيز تازه‏اى، جز برخى اظهار نظرها و نقدهاى جالب، به دست نمى‏ دهند. در تحقيقات معاصران نيز ابوالفرج چندان مورد توجه قرار نگرفته است. خاورشناسان هيچ كار جدى درباره او انجام نداده ‏اند.

در اين ميان، تنها زكى مبارك در النثر با ديدى انتقادى به ابوالفرج و كتاب اغانى او نگريسته است و در حب ابن ابى ربيعة، هنگام نقل روايات او جانب احتياط را نگه داشته و از اينكه نويسندگان معاصر، چون جرجى زيدان و طه حسين بدون توجه به شخصيت ابوالفرج و چگونگى تكوين اغانى، روايات او را اساس قرار داده و نظرات عامّى درباره اجتماع زمان او اظهار داشته ‏اند، تأسف مى‏ خورد (النثر، ۱/۲۸۹-۳۰۲، حبّ، ۳۴-۳۸). اعتبار و شهرت فراگير اغانى از يك سو و شخصيت شگفت ابوالفرج و داستان ها و روايات بى‏ شمارى كه از عياشى، باده ‏نوشى و هرزه درايى مردمان در سده‌هاى نخستين نقل كرده است، از سوى ديگر، گويى مانع آن مى‏ شد كه نويسندگان به تجزيه و تحليل زندگى و آثار او بپردازند. به همين جهت است كه همگان به ذكر اخبار او اكتفا می‌کردند و تن به تجزيه و تحليل شخصيت او، يا آثارش نمى ‏دادند. حتى زمانى كه فرهنگستان قاهره از نويسندگان و پژوهشگران خواست كه به اين كار اقدام كنند، هيچ كس به اين كار دست نزد (خلف الله، ۲۳۴).

اما طى سالهاى ۱۹۵۱تا ۱۹۵۳م سه نويسنده عرب به شرح احوال ابوالفرج روى آوردند. محمد عبد الجواد اصمعى كه در دار الكتب قاهره كتابدار بود، كتابى با عنوان ابوالفرج الاصفهانى، و كتابه الاغانى، در ۱۹۵۱میلادی تأليف كرد كه در واقع آن هم چيزى جز مجموعه‏اى ناقص از روايات مربوط به ابوالفرج نيست. در همان سال، شفيق جبرى در سوريه به شرح احوال ابوالفرج پرداخت. وى در درجه اول، كتاب اغانى را مورد توجه قرار داده و به موضوعاتى، چون انتقاد ابوالفرج از راويان، انتقاد راويان از او، مكتب خانه‌ها، مجالس، ميخانه ‏ها، و سرانجام وضعيت زنان پرداخته و مجموعه‌اى از روايات كتاب را كه بر آن معانى دلالت دارند، نقل كرده است. جبرى اصرار دارد كه در بحث خود، هرگز از منبعى جز اغانى استفاده نكند. به اين جهت، شرح حال مؤلف در اثر او موجود نيست و تنها صفحات ۲۱ تا ۴۳ به بيان شخصيت او از خلال اغانى اختصاص يافته است. اين كتاب با عنوان دراسة الاغانى در دمشق منتشر شده است. در ۱۹۵۳میلادی، محمد احمد خلف الله، كتاب صاحب الاغانى ابوالفرج الاصفهانى الرواية را در قاهره انتشار داد. كار خلف الله با آنچه پيش از او تأليف شده بود- و حتى با آنچه پس از او نگاشته‌اند- تفاوت فاحش دارد. وى با هوشمندى و دقت، روايات را مورد بررسى و انتقاد قرار داده و از آنجا كه منابع بسيارى را بررسى كرده، توانسته است نظرات تازه و جسورانه ‏اى درباره ابوالفرج عرضه كند. هر چند، گاه استنتاج هاى او اغراق آميز و غير قابل پذيرش است.

كتابى ديگر نيز از شفيق جبرى در ۱۹۵۵میلادی(بيروت) منتشر شده كه سراسر آن به مؤلف اغانى اختصاص يافته است. پس از آن ۳ كتاب ديگر، منحصرا درباره اغانى تأليف شده: نخست، معانى الاصوات فى كتاب الاغانى از جرجيس فتح الله (بغداد، ۱۹۵۸ میلادی) ؛ سپس، شروح الاصفهانى فى كتاب الاغانى از طلال سالم حديثى و كريم علكم كعبى (بغداد، ۱۹۶۷میلادی) ؛آنگاه، حل رموز كتاب الاغانى للمصطلحات الموسيقية از محمد هاشم رجب (بغداد، ۱۹۶۸میلادی). از كتابهاى ديگر در اين باره، يكى اثر داوود سلّوم، به نام كتاب الاغانى و منهج مؤلفه است كه در ۱۹۶۹ میلادی در بغداد منتشر گرديده و ديگر ابوالفرج الاصفهانى فى الاغانى، تأليف ممدوح حقى است كه در بيروت در ۱۹۷۱ میلادی چاپ شده است. مؤلفان شيعه نيز گويى نخواسته ‏اند احوال او را با ديدى انتقادى و همه جانبه مورد تدقيق قرار دهند: نجاشى تنها ۳ يا ۴ بار (ص ۱۴۵، ۲۳۶، ۲۶۹) نام او را ذكر كرده و شيخ طوسى، دو كتاب شگفت و كاملا شيعى به او نسبت داده است (ص ۲۲۴). در زمانهاى اخير نويسندگان عموما روايات مربوط به او را، گاه به اختصار و گاه به تفصيل، نقل كرده و از هر گونه اظهار نظر پرهيز كرده ‏اند، مگر خوانسارى كه سخت به او تاخته و از جرگه شيعيان بيرونش نهاده است.

زندگى ابوالفرج اصفهانى: ابوالفرج اِصْفَهانى‏ ( على بن حسين ) ، در ۲۸۴ قمری تولد يافت (خطيب، ۱۱/۴۰۰) ، او از نوادگان مروان بن حكم يا هشام بن عبد الملك، راوى و شاعر مشهوراست.اما در منابع كهن به محل تولد او اشاره ‏اى نشده است. تنوخى او را معروف به اصفهانى خوانده (نك: نشوار، ۱/۱۸، الفرج، ۱/۳۵۶؛ نيز نك: خطيب، ۱۱/۳۹۸) و ثعالبى او را «اصفهانى الاصل» معرفى كرده است (۳/۱۰۹) و ديگران چيزى بر آن نيفزوده‌اند. با اين همه در سده اخير همه بر آن اتفاق دارند كه وى در اصفهان زاده شده است؛ اما بررسى احوال خاندان ابوالفرج اين احتمال را بسيار ضعيف مى ‏كند.

ابوالفرج از خاندانى اهل ادب و موسيقى بود. از پدر او هيچ اطلاعى در دست نيست و جبرى (ص ۲۲-۲۳) كه بر اساس روايت اغانى (۸/۲۲۰-۲۲۱) پدر و عمه او را موسيقى ‏دان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زيرا آن روايت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابوالفرج، شايد علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمويش حسن و نيز عبد العزيز، عمومى پدرش هر دو از مشاهير بودند. ابن حزم درباره اين دو می‌نويسد كه از نويسندگان بزرگ سامره بوده و تا روزگار متوكل می‌زيسته‌اند (همانجا). خطيب اضافه مى ‏كند كه حسن از عمر بن شبه و ابوالفرج از حسن روايت می‌کرده است (۷/۴۱۷). به راستى نيز ابوالفرج پيوسته از حسن نقل قول كرده، چندانكه نام او را تقريبا در همه شرح حالهاى شاعران سامره آورده است (نك: خلف الله، ۴۱). وى در مجالس شعر بزرگان نيز شركت مى ‏جسته و بعدها ماجراهايى را كه در آن محافل نقل مى‏ شده، براى برادرزاده خود حكايت می‌کرده است (مثلا نك: الاغانى، ۱۰/۶۵).

از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزديك بوده، چنانكه خود گفته است: اين بزرگان در منزل او گرد مى‏ آمدند (مقاتل، ۶۹۸). با اين همه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از اين خانواده، كسى جز ابوالفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علويان آن روزگار، كينه مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشته‌اند. ابوالفرج بارها از طريق عمويش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر اين دو تن، از پسر عمويش احمد، دوبار (الاغانى، ۱۶/۳۹۶، ۱۸/۱۱۹) و از عموى پدرش عبد العزيز نيز ۱۰ بار روايت كرده است (نك: خلف الله، ۴۰). اين روايات، گاه از طريق عبد العزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مى‏ رسد (همو، ۳۹). از آنجا كه بنابر قول ابن حزم (همانجا) مى‏ دانيم كه حسن و عبد العزيز و اصولا همه اين خاندان در سامره مى‏ زيسته‌اند، ناچار حضور ابوالفرج در سامره محتمل تر به نظر می‌رسد، تا در اصفهان. ابوالفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه (ه. م) وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده (نك:خلف الله، ۴۳) .

چنانكه اشاره شد، اين دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مى‏ زيسته‌اند، بنا بر اين تولد ابوالفرج در اصفهان بسيار غريب مى‏ نمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفته‌اند و ابوالفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد می‌کند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گويى اين لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق می‌شده است: پدرش حسين، عمويش حسن (ابوالفرج، همان، ۹/۲۷) ، پسر عمويش احمد (همان، ۱۶/۳۹۶، ۱۸/۱۱۹) و جدش محمد (مقاتل، همانجا) همه اصفهانى خوانده شده‌اند (نيز نك: خلف الله، ۲۲-۲۳، ۹۴-۹۶).

در هر حال ابوالفرج هرگز از اصفهان، به عنوان شهرى كه می‌شناخته، يا رابطه ‏اى با آن داشته، سخن نگفته است، اما به سفر يا اقامت در چند شهر ديگر تصريح كرده كه نخستين آنها كوفه است. وى در اغانى گويد: «احمد عجلى عطار در كوفه مرا چنين روايت كرد... » (۱۴/۲۲۸، ۱۸/۲۸۸) .

مى ‏دانيم كه ابوالفرج اندكى پس از سال ۳۰۰قمری/۹۱۳میلادی در بغداد بوده است، زيرا در اغانى ضمن شرح حال ابو شراعه، مى‏ نويسد كه پسر او ابو الفياض بعد از سال ۳۰۰ قمری، نزد ايشان به بغداد رفت و ياران، قطعاتى از اخبار و لغت از او نقل كردند. اما چون ابوالفرج خود نتوانست به خدمتش برسد، ابو الفياض نام ه‏اى به او و پدرش نگاشته، اجازه روايت اخبار به آنان داده است (۲۳/۲۲). اين سخن چند نكته را آشكار مى‏ سازد: نخست اينكه وى تقريبا از ۱۷ سالگى در بغداد مى‏ زيسته است، ديگر آنكه پدرش تا آن زمان زنده بوده، اما احتمال مى‏ رود كه در همان احوال در گذشته باشد، زيرا ابوالفرج ديگر در هيچ جا- بر خلاف ديگر اعضاى خانواده و به خصوص عمويش حسن- از او نامى نمی‌برد؛ سديگر آنكه گويى ابوالفرج روايات و اخبار كتاب اغانى را از نوجوانى گرد مى‏ آورده و اينكه از قول خود او گفته ‏اند آن كتاب را طى ۵۰ سال تدارك مى ‏ديده است (ياقوت، ادبا، ۱۳/۹۸) ، چندان بى‏ معنى نيست.

چنانكه در روايت ابو شراعه ملاحظه شد، ابوالفرج از ۱۷ سالگى به بعد با پدرش، در بغداد می‌زيست. از زندگى او در بغداد روايات روشن و صريحى در دست نيست، تا بتوانيم بر اساس آنها پيچ و تاب هايى را كه وى طى ۴۰ سال در نورديده، يكى يكى و با حفظ ترتيب زمانى برشماريم. روايت هاى مربوط به او در منابع سده‌هاى ۴ و ۵ قمری چندان اندك است كه به راستى موجب حيرت پژوهشگر می‌گردد و ممكن است او را وادارد كه در تعليل اين امر، ابوالفرج را مردى تقريبا گمنام و اغانى او را در آن روزگار، اثرى كم بها (مثلا نك: خلف الله، ۱۷) انگارد. از سوى ديگر وى در مناسبت هاى گوناگون و ضمن نقل داستان ها، گاه به دوستان و همنشينان خود و پيوندهايى كه با ايشان داشته است، اشاره مى ‏كند و صحنه‌هاى متعددى از مجالس عيش و عشرت يا شعرخوانى و غنا را ترسيم می‌نمايد كه با فرض گمنامى او سازگار نيست. در شرح اين احوال، صداقت و بى رنگى و بى‏ پروايى ابوالفرج و به خصوص شفافى سخنش سخت جلب نظر می‌کند و از خلال اين گزارشها شخصيت وى به روشنى تمام بر خوانندگان آشكار می‌گردد. صميميت او در گفتار موجب می‌شود كه هر چه او در باره خود نقل كرده است، با اطمينان خاطر بپذيريم و باور كنيم كه او تا آنجا كه به شخصيت و ويژگي هاى اخلاقى و اعتقادى و هنرى مربوط است هيچ دريچه ‏اى را به روى ما نبسته است.

راست است كه ابوالفرج با مردانى بسيار جدى و دانشمند چون طبرى و صولى و ابن انبارى آشنايى داشته و در مقاتل از محدثان و راويان بزرگ كوفى روايت كرده است، اما آنچه در روح او بيش از هر چيز اثر گذاشته، همانا شخصيت استادانى چون جحظه و نفطويه و فرزندان منجم بوده است.

علاوه بر روايات بسيار متعددى كه ابوالفرج از جحظه نقل كرده، حكايتى نيز ميان آن دو رفته كه خطيب آورده است: ابوالفرج در مجلسى حضور داشت كه در آن مدرك بن محمد شاعر، جحظه را هجا گفت و چون خبر به جحظه رسيد، در ۲ بيت از ابوالفرج گله كرد كه چرا بنابر آيين دوستى، از او دفاع نكرده است. ابوالفرج در ۴ بيت، به او اطمينان داد كه از ارادتمندان وى است (۱۱/۲۹۹؛نيز نك: ياقوت، همان، /۱۲۲-۱۲۳؛ قفطى، ۲/۲۵۲-۲۵۳). بديهى است كه اين دوستى در شخصيت ابوالفرج تأثير عميق گذاشته است.

از استادان ابوالفرج كه بگذريم، وى را دوستان و همنشينانى بود كه غالبا از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهايى كه ابوالفرج را در كنارشان مى‏ بينيم، همانا مجالس عشرت است. از ميان اين همنشينان، حسن بن محمد مهلبى، وزير معز الدوله (وزارت: ۳۳۹-۳۵۲ق) از همه مشهورتر است. مهلبى وزيرى زيرك و سخت كوش و مقتدر و پر هيبت بود، اما همه اوقات فراغ خود را در محافل باده‏نوشى و نكته ‏پردازى و شعر خوانى می‌گذارد و در اين كار زياده روى مى ‏كرد (ياقوت، همان، ۹/۱۳۳).

يكى ديگر از كسانى كه نامش در روايات مربوط به ابوالفرج آمده، قاضيى است كه در مجالس وزير مهلبى پديدار می‌شود. اين قاضى، ابو على حسن بن سهل ايذجى است كه چندى قضاى ايذه و رامهرمز را داشت و سپس به حلقه نديمان مهلبى پيوست و «چندانكه او هرزگى و پرده ‏درى كرد، قاضيان را نشايد» (ياقوت، همان، ۱۶/۲۱۰، به نقل از تنوخى). ابوالفرج او را با الفاظى ناشايست هجا گفته (ثعالبى، ۳/۱۱۳؛ ياقوت، همان، ۱۳/۱۳۴) و مى‏ دانيم كه اين هجا نه دليل بر دشمنى، كه نشان دوستى نزديك آن دو بوده است. در مجالس مهلبى قاضى ديگرى نيز شركت مى‏ جست كه ابو القاسم على تنوخى نام داشت و به قول ثعالبى از اعيان اهل علم بود (۲/۳۳۵). ابوالفرج، در يك قطعه ۱۰ بيتى اين قاضى را ستوده است (همو، ۳/۱۱۳).

آخرين كسى كه در زندگى و شعر ابوالفرج حضور يافته، همسايه او ابو عبد الله بريدى است كه خليفه راضى، در ۳۲۷ ق او را بر ولايت بصره گمارده بود. از آنجا كه بريديان بصره پيوسته سركش و استقلال جوى بودند، اقدام خليفه نوعى دلجويى از ايشان تلقى شد. اما گويى ابوالفرج از اين همسايه دل خوشى نداشت، زيرا قصيده‏اى ظاهرا بسيار تند و انتقاد آميز، شامل ۱۰۰ بيت در هجاى او سرود كه تنها ۱۰ بيت از آن باقى مانده است (ياقوت، ادبا، ۱۳/۱۲۷-۱۲۸: ۶ بيت؛ابن طقطقى، ۲۸۵-۲۸۶: ۵ بيت كه يك بيت آن با آنچه ياقوت آورده، يكى است).

اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همه كتب ادب نقل می‌شود بپردازيم: موضوع اصلى اين داستانها، دوستى ابوالفرج با صاحب بن عباد و ابن عميد و هديه كتاب اغانى به سيف الدوله است.

افسانه ‏هاى ديگرى نيز گرد اين روايات تنيده شده كه يكى حكايت نسخه منحصر به فرد اغانى است؛ديگر كتابخانه عظيم صاحب است كه بخشى از آن بر ۳۰ شتربار می‌شده و سپس اغانى جاى آنهمه كتاب را گرفته است، سديگر هديه ۱۰۰۰ دينارى سيف الدوله در ازاى اغانى و نظر صاحب در اين باب است. بدين سان اغانى، كتابى افسانه‏اى شده و مؤلف آن چنان ارجمند گرديده است كه نويسندگان سده‌هاى بعد، حتى معاصران، او را كاتب ركن الدوله و نديم معز الدوله پنداشته‏اند (مثلا نك:ياقوت، همان، ۱۳/۱۱۰؛اصمعى، ۱۱۵).

اما همه اين روايات از سده ۷ ق با سخن ياقوت آغاز مى‏شود. وى مى‏نويسد: «قال الوزير... المغربى فى مقدمة ما انتخبه من كتاب الاغانى الى سيف الدولة ابن حمدان فاعطاه الف دينار». «چون خبر به ابن عباد رسيد، گفت: سيف الدوله كوتاهى كرده است و اين كتاب چندين برابر اين مال مى ‏ارزد. آنگاه در وصف كتاب، سخن به درازا گفت و افزود كه كتابخانه من مشتمل بر ۲۰۶۰۰۰ جلد است، اما از آن ميان تنها اغانى همنشين دائمى من است» (همان، ۱۳/۹۷).

نوشته وزير مغربى دقيقا روشن نيست، زيرا آنچه اينك پيش روى داريم، جمله‌اى مشوش و ناقص است؛گويى وى گزيده‌اى از اغانى را براى سيف الدوله فرستاده است، اما اين وزير نويسنده در ۳۷۰ ق، يعنى ۱۵ سال پس از مرگ سيف الدوله چشم به جهان گشوده است. به همين جهت، ياقوت و نويسندگان پس از او به طور كلى چنين برداشت كرده‌اند كه وزير مغربى در مقدمه گفته كه ابوالفرج كتابش را براى امير حمدان فرستاده است، اما هيچ كس در شرح احوال و آثار وزير، به چنين مقدمه ‏اى اشاره نكرده است. اين روايت در جاى ديگرى نيز آمده (ابن واصل، ۱ (۱) /۵-۶) كه با آنچه ذكر شد، اندكى تفاوت دارد: اولا، ستايش صاحب از كتاب در دو سه سطر نقل شده، ثانيا، صاحب شمار كتابهاى خود را ۱۱۷۰۰۰ جلد ذكر كرده است. همين نكته هم به غرابت اين روايت مى‏ افزايد، زيرا وجود ۲۰۶۰۰۰ يا ۱۱۷۰۰۰ جلد كتاب آن هم در يك جا، در آن روزگار سخت شگفت مى‏ نمايد. اين روايت از دو جهت ديگر نيز نامطمئن است: يكى آنكه تنها روايتى است كه نام ابن عباد و ابوالفرج را در يك جا گرد آورده و اگر آن را مجعول بپنداريم، ميان آن دو هيچ رابطه‌اى باقى نمى‏ ماند. ديگر آنكه شايد از نظر زمان هم پذيرفتنى نباشد، زيرا در ۳۴۷ ق كه صاحب به عنوان دبير مؤيد الدوله به بغداد رفت، هنوز آن مرد نام‏ آور و صاحب مجالس بزرگ ادب رى و اصفهان نشده بود و خود گاه ناچار بود كه ساعتها بر در وزير مهلبى بنشيند تا اجازه دخول يابد. در حقيقت صاحب چند سال پس از مرگ ابوالفرج مقام وزارت يافته است.

اين روايت از جهتى، با روايت ديگرى كه ياقوت نقل كرده، پيوند مى ‏يابد: وزير مهلبى از ابوالفرج می‌پرسد كه اغانى را در چه مدت گرد آورده است. وى جواب مى ‏دهد: در ۵۰ سال. ياقوت سپس در همان روايت مى ‏افزايد كه ابوالفرج در همه عمر تنها يك نسخه از آن كتاب نوشته و اين نسخه همان است كه به سيف الدوله هديه كرده (ادبا، ۱۳/۹۸). بخش آخر اين روايت شايد برداشت خود ياقوت يا قول وزير مغربى است كه از آنجا به وفيات ابن خلكان (۳/۳۰۷) و سپس به همه كتاب هاى بعد از او راه يافته است. ابن خلكان، گويى در تأييد رابطه ميان ابوالفرج و صاحب، اين افسانه را نيز مى ‏افزايد كه صاحب، با ظهور اغانى، از ۳۰ شترى كه در سفرها كتابهايش را حمل می‌کردند، بى‏ نياز شد (همانجا).

شخصيت ابوالفرج اصفهانى:

آن ابوالفرجى كه در اغانى و كتابهاى ديگر آن روزگار باز شناخته می‌شود، به هيچ روى به آن جوان جدى مؤمن مبارزى كه مقاتل را مى ‏انگاشت، شباهت ندارد. او مردى ناهنجار و ژنده‏ پوش است؛ موزه ‏اش را هرگز نو نمى ‏كند؛ جامه ‏اش را نمی‌شويد و به خوراك آزمند است (ياقوت، همان، ۱۳/۱۰۱-۱۰۲، ۱۰۷). ابوالفرج بى پرده و به سادگى تمام مجالسى را كه خود در آنها شركت داشته است، وصف مى ‏كند: در مجلس وزير مهلبى كه به هجو وزير انجاميد او خود اعتراف مى ‏كند كه چون هر دو مست باده بوده ‏اند، چنين حالتى پيش آمده است. وى در ادب الغرباء حكايت می‌کند كه در ۳۵۵ ق، همراه شخص ديگرى، براى ديدن ترسايان و باده‏ نوشى بر لب رود يزدگرد كه از كنار دير ثعالبى می‌گذشت، به آن دير رفت. دخترى زيبا، دوست و همراه او را به كنار ديوارى خواند كه بر آن ابياتى در وصف زيبارويى نگاشته بودند. ابوالفرج كه حدس می‌زد آن اشعار را بايستى همان دختر ترسا پرداخته و نوشته باشد، خود ۵ بيت به همان مناسبت ساخت و براى دختر خواند (ص ۳۴-۳۶؛نيز نك: ياقوت، همان، ۱۳/۱۱۳-۱۱۵).

مذهب ابوالفرج اصفهانى:  ابوالفرج زيدى مذهب بود (طوسى، ۲۲۳) و همين امر شگفتى بسيارى از نويسندگان را برانگيخته است (ابن اثير، ۸/۵۸۱-۵۸۲؛ذهبى، ميزان، ۳/۱۲۳) ، زيرا چگونه ممكن است مردى مروانى به آيين تشيّع بگرايد؟ اين تشيع ظاهرى و آن عادات شگفت البته خشم نويسنده سنى مذهبى چون ابن جوزى را برمى ‏انگيزد، چنانكه در حق ابوالفرج گويد: او شيعى بود و چون اويى را اعتماد نشايد. در كتاب هايش به چيزهايى تصريح می‌کند كه موجب فسق است. شرب خمر را آسان می‌گيرد و گاهى نيز رواياتى از اين باب درباره خود نقل می‌کند...هر كس در اغانى او بنگرد، همه گونه زشتى مى‏ يابد (۷/۴۰-۴۱).

چند سده پس از آن، عالم شيعى مذهب، خوانسارى نيز از جهتى با ابن جوزى هم عقيده شده، می‌گويد: او زيدى است، نه شيعى، سخنانى كه در مدح اهل بيت گفته است، هيچ يك صريح نيست؛اگر هم چنين باشد، بايد حمل بر آن كرد كه وى مى‏ خواسته است به بارگاه شاهان آن زمان كه غالبا به ولايت اهل بيت اعتقاد داشتند، تقرب جويد و مانند شاعران ديگر آن زمان، از صلات كلان ايشان بهره برد... ، من اغانى را اجمالا تصفح كرده‌ام و در بيش از ۸۰۰۰۰ بيتى كه نقل كرده است، چيزى جز هزل و گمراهى... و دورى از اهل بيت رسالت نيافتم. علاوه بر اين، او از شجره ملعونه‏[يعنى بنى اميه‏]بوده است (۵/۲۲۱).

دانش ابوالفرج اصفهانى:  خطيب بغدادى كه او را شاعر و راوى مطلع از انساب و سيره مى ‏داند، از قول تنوخى، حوزه اطلاعات او را چنين وصف كرده است: هيچ كس را نديده‏ام كه به اندازه اين راوى شيعى، شعر و سروده و اخبار و آثار و احاديث مسند و نسب حفظ باشد (۱۱/۳۹۸-۳۹۹). او علاوه بر اين، علوم ديگرى چون مغازى، لغت، نحو و خرافه را نيز مى ‏دانست و از بسيارى از آيينهاى نديمى چون شناخت احوال پرندگان شكارى، بيطارى، اندكى پزشكى و نجوم و ديگر چيزها آگاهى داشت (همو، ۱۱/۳۹۹؛نيز نك: قفطى، ۲/۲۵۱؛ابن خلكان، ۳/۳۰۷). ذهبى نيز او را آياتى در معرفت اخبار و ايام و شعر و غنا و محاضرات مى ‏داند و می‌گويد كه او با حدثنا و اخبرنا عجايبى مى ‏آورد (همانجا؛نيز نك:ابن حجر، ۴/۲۲۱). اما از اين ميان، در روايت اخبار و ادب بيشتر دست داشته (خطيب، ۱۱/۳۹۸) و اطلاعات ديگر او از حد دانش اهل ادب يا نديمان فراتر نمی‌رفته است و مثلا داستان معالجه قولنج گربه‏ اش را (نك: ياقوت، ادبا، ۱۳/۱۰۴-۱۰۵) ، نبايد بر دانش عميق و واقعى او در علم بيطارى حمل كرد. مجموعه بيست و چند كتابى كه به او نسبت داده ‏اند، از دايره ادب و شعر و غنا و اخبار مربوط به آنها خارج نيست.

تنها شايد بتوان گفت كه او علم انساب را جدى‏تر می‌گرفته و در آن، همچون متخصص اين امر به تأليف دست می‌زده است. سلسله ‏هاى مفصّل تبارنامه كه او در اغانى و مقاتل به كار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر اين، يك جمهرة النسب و ۴ كتاب ديگر در نسب قبايل بزرگ عرب به وى منسوب است (نك: بخش آثار در همين مقاله).

ابوالفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از كتابهايى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و ابن نديم بر اين امر تصريح مى ‏كند (ص ۱۲۸). اما نوبختى (د ۴۰۲ ق) روايات او را ناديده گرفته، می‌گويد: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار كتاب فروشان كه بسيار پر رونق بود، مى‏ رفت؛ كتاب هايى مى ‏خريد و به خانه می‌برد؛همه رواياتش از آنهاست (خطيب، ۱۱/۳۹۹).

تخصص ديگر ابوالفرج، موسيقى بود. اما دانش او در اين زمينه، به دانش نظرى مختصر می‌گرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مى‏ نواخت. اطلاعات نظرى او از كتاب هاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛ وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهيم ابن زرزور، ابو عيسى بن متوكل نيز مى‏ توانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در ميخانه ‏ها، در مجالس اعيان، در خانه استادش نفطويه كه گويند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشته‌اند (زبيدى، ۱۷۲؛نيز نك: خلف اللّه، ۱۲۰-۱۲۱) ، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل اين اطلاعات، چندين كتاب به غير از اغانى بود- مثلا: ادب السماع- كه اينك از دست رفته است.

شاگردان ابوالفرج اصفهانى:  ابوالفرج بى گمان شاگردان بسيار داشته، اما گويى كار تدريس پيشه او نبوده است. با اينهمه گاه كسانى را می‌بينيم كه در محضر او كتاب معينى را خوانده ‏اند، مثلا شيخى اندلسى به نام ابو زكريا يحيى كه براى كسب علم به شرق آمده و به ابوالفرج پيوسته بود و تنوخى او را در مجلس ابوالفرج ديده است (ياقوت، ادبا، ۱۳/۱۲۹) ، يا ابو الحسين اين دينار كه خود گفته همه كتاب اغانى را نزد ابوالفرج خوانده است (همان، ۱۴/۲۴۸) و نيز على بن ابراهيم دهكى (همان، ۱۲/۲۱۶-۲۱۷). ديگر شاگردان او را خطيب بغدادى نام برده است: دارقطني، ابو اسحاق طبرى، ابراهيم بن مخلد و محمد بن أبى الفوارس (۱۱/۳۹۸-۳۹۹؛نيز نك: ذهبى، سير، ۱۶/۲۰۲).

يكى ديگر از شاگردان يا راويان او كه نامش در منابع به اين عنوان نيامده، تنوخى، صاحب نشوار و الفرج بعد الشدة است. وى در كتاب اخير، ۶ بار از اغانى و ۴۳ بار از شخص ابوالفرج نقل قول كرده (نك: شالجى، ۱/۱۰) و در يك جا می‌نويسد: در كتاب اغانى كه ابوالفرج اجازه روايتش را به من داده است... (الفرج، ۴/۳۸۳). شاگردان ابوالفرج، از شيوه‌هاى استاد خود كمتر تقليد كرده‌اند، مثلا مى‏ دانيم كه دارقطنى، در علوم قرآن و حديث تبحر يافت، نه در شعر مجون و غنا.

شعر ابوالفرج اصفهانى:  بر اساس همين مقدار اندكى كه از شعر ابوالفرج باقى مانده است، می‌توان گفت كه وى به روانى و دلنشينى، شعر می‌سروده و گذشتگان نيز همه بر اين امر اقرار دارند (نك: مثلا خطيب، ۱۱/۳۹۸). ثعالبى مى‏گويد: در آثار او، هم استوارى شعر علما را مى‏ بينيم و هم لطافت شعر ظرفا را (۳/۱۰۹).  از مجموع اشعار او، ۱۷۲ بيت در ۲۵ قطعه كوتاه و بلند باقى مانده است. از اين ميان ۲۱ قطعه را ثعالبي و ياقوت و يك قطعه مفصل ۳۹ بيتى را ابن شاكر (ذيل حوادث ۳۵۶ ق) و ۵ بيت را ابن طقطقى (ص ۲۸۵-۲۸۶) نقل كرده ‏اند و دو قطعه ۳ بيتى را كه در جاى ديگر نيامده، خود او در ادب الغرباء (ص ۷۴، ۹۸) آورده است.

شعر او شعر نوخاستگان عصر عباسى است. وى هنگامى كه ابن معتز و شيوه شعر سرايى او را می‌ستايد، پندارى از روش دلخواه خود سخن می‌گويد. او مى‏ داند كه در محيط بغداد، در سراهاى با شكوه و ميان نديمان و كنيزكان و گل هاى بنفشه و نرگس، ديگر جاى آن نيست كه شاعرى بر اطلال و دمن زار بگريد و به وصف بيابان و ماده شتر و آهو و شتر مرغ بپردازد، يا در شعر الفاظ نا مأنوس بيابانى به كار برد.

ابوالفرج مردى سخت حساس و تند مزاج بود (ذهبى، ميزان، ۳/۱۲۳) ؛عيب ديگر مردمان را به آسانى مى‏ ديد و به آسانى آنان را به استهزا می‌گرفت، چندانكه به گفته ياقوت، هجايش از شعرهاى ديگرش بهتر بود و مردم از زخم زبانش بيمناك بودند (همان، ۱۳/۱۰۱). مثلا گزاف گويى جهنى، محتسب بصره را برنتافت و نزد همگان شرمسارش گردانيد (همان، ۱۳/۱۲۳-۱۲۴). حتى چنانكه اشاره شد، ولى نعمت خود، وزير مهلبى را نيز هجا می‌گفت (همان، ۱۳/۱۰۹). با اينهمه دو قطع ه‏اى كه وى درباره موش و گربه (همان، ۱۳/۱۰۵-۱۰۷) و در رثاى خروس سروده، به گمان ما زيباترين اشعار اوست. مرثيه خروس وى چندان ابن شاكر (همانجا) را شيفته ساخت كه به سبب زيبايى وصف و استوارى كلام و دل آويزى الفاظ و بديع بودن معانى هر ۳۹ بيت آن را نقل كرده است.

نثر ابوالفرج اصفهانى:  بلاشر معتقد است كه درباره اسلوب ابوالفرج در نثر، سخنى جدى نمى‏ توان گفت، زيرا همه آثار او و به خصوص بزرگ‏ترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به اين مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط ميان قطعات تجاوز نمی‌کند (ص ۲۱۲-۲۱۳). با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعه‌هايى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مى ‏يابيم كه می‌توانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جمله اين نوشته‌ها مى‏ توان به مقدمات كتاب ها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايش هايى كه مثلا از اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستان هايى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در اين آثار ملاحظه مى‏ شوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عميد تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاكيزه و شفاف، با صداقت و صميميتى كم نظير عرضه كرده است.

ابوالفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانه مؤلفان ادب است، پيوسته می‌کوشد از ارائه آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مى‏ داند كه «در طبيعت آدميزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جويى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است» ، زيرا «هر چيز كه اميد دست يافتن به آن مى‏رود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرين‏تر می‌نشيند» (الاغانى، ۱/۴؛نيز نك: بلاشر، ۲۱۱-۲۱۲). با اينهمه او كار خود را سخت جدى می‌گيرد و آثار خويش را كاملا عالمانه تلقى می‌کند، به همين جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راويانى مشهور، متقن مى‏گرداند (درباره اسناد، او، نك: ه. د، الاغانى) ، يا به كتابهايى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابو عمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مى‏دهد (نك: خلف اللّه، ۱۹۶).

وفات ابوالفرج اصفهانى: سه كس كه با ابوالفرج روابطى داشته‌اند، سه تاريخ مختلف در مرگ او ياد كرده‌اند: شاگردش ابن ابى الفوارس گويد كه روز ۱۴ ذيحجه ۳۵۶ درگذشت و پيش از مرگ دچار اختلال حواس شد (خطيب، ۱۱/۴۰۰؛نيز نك: قفطى، ۲/۲۵۳). همين تاريخ را تقريبا همه نويسندگان بعدى پذيرفته ‏اند (مثلا ابن خلكان، ۳/۳۰۹؛ابو الفداء، ۱/۱۰۸؛ذهبى، ميزان، ۳/۱۲۳) و معاصران نيز بيشتر بر اين نظرند. تاريخ دوم، ۳۵۷ ق است كه ابو نعيم آورده است. او خود می‌نويسد كه ابوالفرج را در سنين كهن سالى وى در بغداد، ديده است (۲/۲۲). برخى ديگر نيز با ترديد اين سال را ذكر كرده‌اند (مثلا: ابن خلكان، همانجا). تاريخ سوم، سال «سيصد و شصت و اندى» است كه دوستش ابن نديم ذكر كرده (ص ۱۲۸) و كمتر مورد توجه قرار گرفته است، اما از ديگر تاريخ ها صحيح‏ تر به نظر مى‏ رسد. نخستين بار ياقوت به اين نكته پى برده، اما خود اظهار نظر قاطعى نكرده است. وى از قول حاشيه‏ نويسى كه ادب الغرباء ابوالفرج را در دست داشته، داستانى نقل كرده، از اين قرار كه ابوالفرج در آن كتاب گويد: در زمان قدرت معز الدوله، روى قصر او در شماسيه چيزى خوانده، سپس در سال ۳۶۲ ق به آن مكان بازگشته و اين بار ويرانى قصر را ديده است (ادبا، ۱۳/۹۵-۹۶؛نيز نك: ادب، ۸۸) و بدين سان، تاريخى كه ابن نديم ذكر كرده است، محتمل‏تر مى‏گردد (درباره تاريخ وفات او، نك: خلف الله، ۱۶-۲۱؛منجد، -۱۴).

آثارابوالفرج اصفهانى:  مجموعه آثارى كه به ابوالفرج نسبت داده‏اند، به ۲۸ كتاب بالغ مى‏شود كه از آنها تنها ۴ كتاب در دست است. عمده ‏ترين كسانى كه فهرست آثار او را آورده ‏اند، اينانند: ابن نديم (همانجا) ، ثعالبي (۳/۱۰۹) ، خطيب بغدادى (۱۱/۳۹۸) ، شيخ طوسى (ص ۲۲۳-۲۲۴) ، ياقوت (همان، ۱۳/۹۹-۱۰۰) ، ابن خلكان (۳/۳۰۸) و قفطى (۲/۲۵۲).

كتابهاى او را مى‏ توان بر حسب موضوع چنين تقسيم ‏بندى كرد:

الف- درباره سرودها و ترانه‌ها و ترانه‏ سرايان و اشعار و اخبار مربوط به آنان‏

۱. الاغانى. چون اين كتاب بزرگ‏ترين اثر در زمينه ادب و موسيقى به شمار مى ‏آيد و مزايايى گاه استثنائى دارد، در مدخلى جداگانه بررسى مى‏ شود (نك: ه. د، الاغانى).   ۲. مجرد الاغانى.ابوالفرج خود به اين كتاب اشاره كرده است (نك: الاغانى، ۱/۱).

۳.الاماء الشواعر. اين كتاب در ۱۹۸۳ م در بغداد به كوشش يونس احمد سامرائى و نورى حمودى قيسى به چاپ رسيده است. احتمالا اشعار الاماء و المماليك (نك: ابن نديم، همانجا) و المماليك الشعراء (ياقوت، همان، ۱۳/۹۹) ، عناوين تحريف شده همين كتاب است.

۴. كتاب الخمارين و الخمارات.   ۵. الاخبار و النوادر.   ۶. ادب السماع.   ۷.اخبار الطفيليين.   ۸. مجموع الآثار و الاخبار.

۹. كتاب القيان. حاجى خليفه كتابى از ابوالفرج به نام نزهة الملوك و الاعيان فى اخبار القيان و المغنيات الدواخل الحسان ياد كرده (۲/۱۹۴۷) كه احتمالا همين كتاب است.    ۱۰. دعوة النجار، يا دعوة التجار (نك: همو، ۱/۷۵۶).   ۱۱. كتاب الغلمان المغنيين.

۱۲. كتابى درباره نغمه ‏ها كه خود به آن اشاره كرده (نك: همان، ۱۰/۹۷).   ۱۳. رساله‏اى درباره غنا كه خود از آن ياد كرده است (نك: همان، ۵/۲۷۰).

۱۴. الديارات. از سده‌هاى نخست قمرى ديرها را بيشتر مراكزى براى تفريح تلقى مى ‏كرده‌اند. به همين جهت، مؤلفان كتاب هاى الديارات، پس از تعيين محل دير، به ذكر اخبار و اشعارى كه در پيرامون آن ساخته شده بود، می‌پرداختند. ظاهرا نخستين كتابى كه پيش از ابوالفرج در اين باب تأليف شده، كتاب الحيرة و تسمية البيع و الديارات، اثر هشام كلبى است. پس از آن ديارات ابوالفرج تأليف شد. اما نويسندگان سده ۴ ق به اين موضوع اقبال بسيار نشان داده‏اند، چنانكه ۵ كتاب ديگر نيز در همين دوره تأليف شده است: كتاب الديرة از سرىّ رفّاء؛الديارات از ابو بكر محمد و ابو عثمان سعيد خالدى؛الديارات الكبير از شمشاطى؛كتاب الديرة از محمد بن حسن نحوى و از همه مهم‏تر الديارات شابشتى (د ۳۸۸ ق). شگفت آنكه شابشتى هيچ اشاره‏اى به ابوالفرج نكرده و گويى از كتاب او به كلى بى اطلاع بوده است (درباره اين كتابها، نك: عواد، ۳۶-۴۲). كتاب ابوالفرج اينك در دست نيست و نسخه ‏اى كه به همين نام در كتابخانه برلين نگهدارى مى‏ شود (آلوارت، شم ۸۳۲۱) ، معلوم نيست كه از آن ابوالفرج باشد. اما بى گمان ياقوت آن را در دست داشته، زيرا بارها در معجم البلدان به آن ارجاع داده است (نك: بلدان، ۲/۶۵۴، ۶۶۷-۶۶۸، جم). جليل عطيه آنچه از اين اثر در منابع آمده است، گرد آورده و به نام الديارات در بيروت (۱۹۹۱ م) به چاپ رسانده است.

ب- كتابى در ادب‏

اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابوالفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب (ابن نديم، ۱۲۸) ، يا آداب الغرباء (خطيب، ۱۱/۳۹۸) ، يا ادباء الغرباء (ياقوت، ادبا، همانجا) نام دارد. تا ۱۰۰۰ سال پس از مرگ ابوالفرج كسى خبرى از محتواى اين كتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك: همان، ۱۳/۹۵-۹۶) ، نداده بود؛اما نسخه ‏اى از آن در اختيار بديع الزمان فروزانفر بود كه براى نشر به صلاح الدين منجد سپرد. منجد نيز كتاب را در ۱۹۷۲ م در بيروت منتشر كرد. اين نسخه متعلق به سده ۱۳ ق است، اما اينك نسخه‏اى ديگر، از سده ۷ ق در كتابخانه آيت اللّه مرعشى يافت شده است (مرعشى، شم (۵) ۴۰۴۷).

ابوالفرج در اين كتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه اين كتاب يكى از مراجع عمده براى شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، يكى از روايات اين كتاب نشان مى ‏دهد كه وى، بر خلاف، همه روايات، تا اندكى پس از ۳۶۲ ق زنده بوده و اين كتاب را نيز پس از اين تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در اين زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهايى و تنگدستى مى‏ زيست. مقدمه كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز كتاب نگاشته است (ص ۲۰-۲۲) ، بر اين معنى دلالت دارد.

موضوع و لحن گفتار كتاب سراسر نشان از صميميت و يكرنگى روح مؤلف دارد. وى خاصه به دنبال غربت‏زدگانى كه از سر اندوه يادگارى از خود به جاى گذاشته‏اند، به هر سوى سر مى‏كشد و در خانه‏ها، دكانهاى ويران، مساجد، باغها، حتى در كوهها نوشته‏هاى آنان را مى‏يابد و در كتاب خود ضبط مى‏كند. بديهى است كه او از اخبارى كه ديگران نيز در همين باب برايش نقل مى‏كنند، چشم نمی‌پوشد (ص ۲۱).اهميت اين كتاب براى روان‏شناسى اجتماعى آن روزگار بر كسى پوشيده نيست.

ج- كتابهايى كه درباره اشخاص معين تأليف كرده‏

۱. الفرق (يا الوزن) و المعيار فى الاوغاد و الاحرار، كه در معارضه با اللفظ المحيط هارون بن منجم نوشته است (نك: حاجى خليفه، ۲/۱۲۵۶) ؛

۲. اخبار جحظة البرمكى؛  ۳. مناجيب الخصيان، درباره دو خواجه جوان متعلق به وزير مهلبى (ياقوت، همان، ۱۳/۹۹-۱۰۰).

د- تبارنامه‌ها

۱. جمهرة النسب. اين عنوان را خطيب بغدادى آورده است (همانجا) ، اما ذيل كتاب التعديل خواهيم ديد كه ابوالفرج، جمهره انساب عرب را نه عنوان، كه موضوع التعديل ياد كرده است (الاغانى، ۲۲/۳). حال نمى‏دانيم كه خطيب كتاب ديگرى را در نظر داشته، يا آن عنوان و آن موضوع را دو كتاب پنداشته است.

۲. نسب بنى عبد شمس.   ۳. نسب بنى شيبان.   ۴. نسب المهالبة.  ۵. نسب بنى تغلب.  ۶. نسب بنى كلاب.

ه-اخبار و روايات مربوط به اعراب‏

۱. ايام العرب، كه به قول خطيب بغدادى شامل ۱۷۰۰ «يوم» بوده است (همانجا) ،

۲. التعديل و الانتصاف فى مآثر العرب و مثالبها. ابوالفرج خود گويد (همانجا) كه اين، عنوان كتابى است در باب «جمهرة انساب العرب».

و-كتابهاى مذهبى

۱. مقاتل الطالبيين، كه درباره آن جداگانه بحث خواهد شد.

۲. تفضيل ذى الحجة. از اين كتاب اطلاعى در دست نيست و تنها با توجه به عنوان كتاب می‌توان حدس زد كه شامل موضوعات دينى بوده است (نك: نامه دانشوران، ۴/۵۸).

۳ و ۴. ما نزل من القرآن فى امير المؤمنين على و اهل بيته (ع) و كلام فاطمة (ع) فى فدك، كه شيخ طوسى به وى نسبت داده است (ص ۲۲۴). پيش از شيخ طوسى كسى به اين دو كتاب اشاره نكرده و نويسندگان پس از او هم از نقل آنها در فهرست آثار ابوالفرج خوددارى كرده‏اند. به نظر مى‏آيد كه اين دو اثر را كسان ديگرى تأليف كرده باشند و بعدها در اثر خلطى كه چگونگى آن بر ما پوشيده مانده است، به ابوالفرج منسوب گرديده باشد. اما در هر حال اين كتابها در دست نويسندگان شيعه وجود داشته، زيرا در سده ۷ ق مى‏بينيم كه ابن طاووس، در كتاب بناء المقالة الفاطميه خود ۳ بار از ما نزل من القرآن ابوالفرج نقل قول كرده است (ص ۱۴۳-۱۴۴، ۲۶۲، ۲۸۷).

۵. كتابى به نام تحف الوسائد فى اخبار الولائد، كه حاجى خليفه به او نسبت داده است (۱/۳۶۰).

بسيارى از آثار ابوالفرج، تنها يك سده پس از مرگش از ميان رفته بود، زيرا خطيب مى‏نويسد: او بخشى از تأليفات خود را به اندلس فرستاد كه ديگر به دست ما (در عراق) بازنگشت، و آنگاه نام ۱۱ اثر را كه بيشتر نسب نامه هستند، ذكر مى‏كند (۱۱/۳۹۸؛قس: قفطى، ۲/۲۵۲؛ ابن خلكان، ۳/۳۰۸). كتاب الاماء الشواعر جزو اين آثار نيست، اما جالب توجه آنكه تنها نسخه باقى مانده از اين كتاب به خط مغربى است (نك: سامرائى، ۱۳).

منبع : مجموعه سیره معصومین